زهراساداتزهراسادات، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

زهراسادات

داستان اول

داستان اول : خرگوش و ظرف عسل یک  روز خر گوش دید روباه را که از خانه اش  بیرون رفت0 خرگوش یواشکی به خانه ی روباه رفت . و به آشپز خانه رفت اما روی میز نان و پنیر بود. او به سمته کمدرفت اما در کمد هم فنجان و نعلبکی بود . ناگهان روی کمدظرف عسل   را دید. دستش را دراز کرد. تا عسل را بر دارد اما عسل ریخت.تمام تنش پراز عسل شد.خرگوش گفت: اگر بروم بیرون زنبورها فکر می کنند عسل آن ها را دزدیده ام.  اگر اینجا هم بمانم روباه مرامی گیرد .خرگوش شروع به لیس زدن بدنش کرد اما هرچه لیس زد عسل ها پاک نشدند. نا گهان  به طرف جنگل دوید تا با برگ ها عسل ها را پاک کند اما فکر خوبی نکرده بود . همه ی حیوانات از خرگوش  می ت...
24 خرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زهراسادات می باشد